پنجشنبه های منحوس ....

ساخت وبلاگ

روز من نبود....

از روزی که فهیدم از جمعه ها متنفری از پنجشنبه, ها متنفر شدم ...

امروز اما روز من نبود ...

از صبح که بیدار شدم کسل و اشفته ....

یه فنجون قهوه هم نتونست حتی یکم حالم رو بهتر کنه ...

ناهار نخوردم ....

اشتهام خفه شده بود ...

رفتم خون دادم ...

بی حالتر شدم ...

دل دل میکردم صداتو بشنوم  ...

توام انگار حالت خوش نبود ...

لجت گرفته بود ...

وقتایی که میخوای طعنه بزنی یاداوری میکنی که زن دارم ...

از یجایی حس کردم چقدر تنهام ...

بعد مدتهاا بعضم گرفت ...

انگار چندماهه اقاییم عشقم گفتن مث یه فیلم شده باشه که تموم شد...

رفتم بالای همونجایی که خودت میدونی ...

پیش همون مجسمه ای که خودت میدونی ...

بارون شروع به باریدن کردن ...

اوقدر از عصبانیت داغ بودم که نفهمیدم کی خیس اب شدم ...

زنگ زدی جواب ندادم ...

خودت گفتی زنگ نمیزنی ....

ضعف میرفتم کم کم ...

فکر مردن اومد تو سرم...

خدایا یذره خون دادن اینقدر سخت بود ؟ جون کندن چقدر سخته ؟ دل کندن از این دوتام سخت تره ...

پاشدم رفتم یه گوشی ساده گرفتم ...

برگشتم سرجام ...

همون بالا...

از این بالا کل شهر زیر پاته ...

منتظر بودم بعد کلاست زنگ بزنی ولی یحرفی زدی که اتیش گرفتم...

(داری کاری میکنی که از دستم بدی)

واقعا؟

مگه عشق ما یطرفه بود که فقط من از دستت بدم ...

امروز کلا از بالا نگام میکردی...

همون چیزی که متنفر بودم ازش همیشه 

من میگم کی پییام بدی

من زنگ نمیزنم

منو از دست بدی

واقعا؟

حالم بد شد ...

یهو بدنم خالی کرد ...

بزور از جام بلند شدم ...

سرم زدم چون حتی یه قطره اب از گلوم پایین نمیرفت ...

واتس اپ و اینستا و همه رو پاک کردم ...

بهت گفته بودم دیگه پیام نمیدم تو واتس اپ ...

جونم دراومد تا حالا ولی تحمل میکنم ...

هرشب اینموقع حرف میزدیم ...

قربون صدقه هم میرفتیم ...

دایم بازدیدت رو چک میکردم ...

انلاین بودنت رو همه جا چک میکردم ...

امشب دارم تحمل میکنم ...

هنوز شام نخوردم ...

ضعف وحشتناکی دارم ...

با این یارو هم هنوز قهرم ...

ولی دیگه مجازی نصب نمیکنم ...

اگه قراره از بالا نگام کنی نمیخوام هیچوقت باشی 

هیچوقت ...

اگه فکر میکنی بیشتر از من میفهمی دیگه نباش ...

بغض خیلی سخته ...

ادم بعدش گریه کنه راحت میشه ...

امروز گریه نکردم ....

اونقدر با بغضم موندم که از حال رفتم ...

اگه گریه میکردم هیچوقت اسمت رو نمی اوردم ...

این 6 ماه باهام خوبی ...

عالی بودی....

کمک کردی غرور شکسته ام رو بازسازی کنم ....

عالی بود...

حس کردم واقعا اقایی ام ...

واقعا حرفم با ارزشه ...

با غرور شدم ...

اگه یه روز بشکنه اونقدر خودمو بالاتر نمیدونم که تنهات بذارم 

اگه بگم از زندگیت میرم زر مفت زدم ...

از زندگی میرم...

عشق یعنی شانه با شانه نه سایه به سایه ...

نه تو بالاتری نه من ....

از اون اولم هیچکدوم نبودیم ...

ما برابریم که عاشقیم ...

از موقعی که رسیدم یه فنجون چایی جلومه تا الان ...

حالم ازش بهم میخورم ...

دیشب یه نکته جالب بهت گفتم 

یادم که میفته اون روز اون مانتو رو اوردم اونجور نشونت دادم خنده ام میگیره...

به چیپس رمان پیچ شده هم همینطور ...

جا کلیدیه که یه ادمک بود اومدی اشغالا رو بذاری سرکوچه اومدم بهت دادم یادته؟

اون جایزه لباس اشکان بود

با ذوقی اوردمش انگار شمش طلا اوردم ...

فاطمه ........

من هر زمان

هرچی داشتم رو کردم ...

اگه حسرت خریدن چیزی برات به دلم موند مثل اون گردنبنده که دوتا قلب بود و دوست داشتم طلاش رو بخرم واست

اندازه قیمت اون گریه کردم ...

چیز دیگه ای نداشتم جز ابی که از ته قلبم سرازیر میشد و کمتر از طلا هم نبود ....

منت نمیذارم ...

سعی کردم دربست باشم....

دلی...

بی ریا...

هیچوقت به مغزم خطور نکرد ازت سواستفاده کنم ...

هیچوقت از بالا بهت نگاه نکردم ...

حتی اولای اشناییمون که تو خودت رو پایین میگرفتی ولی من نمیذاشتم ...

همیشه سعی کردم خاک پات باشم ...

انتظار ندارم از بالا نگام کنی...

تهدیدم کنی که میری ...

یا صداتو ازم دریغ کنی ...

انتظار ندارم غرورمو که خودت یبار ازم گرفتی و حالا 6 ماه طول کشیده که بازسازیش کنی و بهم برگردوندیش رو دوباره بشکنی ...

فقط همین ...

شبت بخیر

 

آواي،عآشقی برای عشق اولم فاطمه...
ما را در سایت آواي،عآشقی برای عشق اولم فاطمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dava200147 بازدید : 219 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:14